سنت گفتار و رفتار و تأييد رسول خداˆ و جانشيان اوست. هر چند اكثر دانشمندان فريقين، سنت را براي دستيابي به معارف ديني معتبر شمردهاند، اما اعتبار سنت كمتر از منظر قرآني به تفصيل مورد بررسي قرار گرفته است. اين مقاله در صدد اثبات اعتبار سنت معصومان‰ با استمداد از آيات قرآن است. در اين باب، اعتبار گفتار پيامبر اكرمˆ با دو دسته از آيات مستدل شده است: دستة اول آياتي كه يكي از وظايف رسول گرامي اسلام را تبيين آيات قرآن معرفي ميكند و دستة ديگر آياتي است كه مسلمانان را ملزم به اطاعت بيقيد و شرط از رسول خداˆ مينمايد. اعتبار رفتار رسول خداˆ نيز به آياتي كه آن حضرت را اسوة مسلمانان معرفي ميكند، قابل استناد است. به عقيدة شيعه گفتار و رفتار جانشيان رسول خدا نيز از اعتبار برخوردار است و آية تطهير كه دلالت بر عصمت اهلبيت‰ دارد و نيز آية اولي الامر كه اطاعت بيقيد و شرط آنان را لازم ميداند، دلالت بر اعتبار سنت اهلبيت دارد. علاوه بر اين، حجيت سنت اختصاص به امور ديني و زمان و مكان خاصي ندارد و نيز اعتبار آن متوقف بر اعتبار قرآن نيست، بلكه از راههاي ديگري نيز قابل ثبات است.
سنت پيامبرˆ، سنت معصومان‰، اعتبار سنت معصوم، دلايل اعتبار سنت، سنت و قرآن، جاودانگي سنت.
ص(166)
سعادت انسان در دنيا و آخرت وابسته به شناخت دقيق آموزههاي اسلام و عمل به رهنمودهاي آن است. مهمترين منبع شناخت اسلام قرآن است، ولي بر آشنايان با اين كتاب الهي پوشيده نيست كه آنچه در آن آمده، در بسياري از موارد كلياتي است نيازمند توضيح و تفسير؛ به طور طبيعي مردم سخنان و رفتار هر صاحب مكتبي را راهي براي شناخت و دستيابي به تعاليم آن مكتب قرار ميدهند و در اين جهت براي آن ارزش و اعتبار قائلاند.
مطالعة تاريخي نشان ميدهد كه اعتبار گفتار پيامبرˆ در فهم تعاليم شريعت مورد ترديد يا انكار برخي معاصران وي بوده است و نشانههايي از تلاش براي بياعتبار شمردن سنت در معاصران پيامبرˆ مشاهده ميشود. براي مثال وقتي برخي از قريش مشاهده كردند كه عبدالله بن عمرو بن عاص سخنان رسول خداˆ را مينويسد به او گفتند:
تكتب كل شئ تسمعه من رسول اللهˆ، و رسول اللهˆ يتكلم في الرضي والغضب. قال: فأمسكت فذكرت ذلك للنبيˆ فأشار بيده إلي فيه فقال: أكتب فوالذي نفسي بيده، ما يخرج منه إلا حق؛ هر چيزي را كه از رسول خدا ميشنوي مينويسي! در حالي كه رسول خدا در حالت خوشي و ناراحتي سخن ميگويد! عبدالله بن عمرو گفت: پس دست نگه داشتم و اين نكته را با پيامبرˆ در ميان گذاشتم. پس رسول خدا با دستش به دهانش اشاره فرمود و گفت: بنويس؛ قسم به آن كه جانم به دست اوست جز حق از اين خارج نميشود.[1]
برخي محققان معاصر اين سخن رسول خداˆ را «لا ألفين أحدكم متكئاً علي أريكته يأتيه الأمر من أمري مما أمرت به أو نهيت عنه فيقول لا ندري ما وجدنا في كتاب الله اتبعناه؛ هرگز نبينم يكي از شما را كه بر اريكة قدرت تكيه زده فرماني را كه من به آن دستور دادهام يا از آن نهي كردهام به او برسد و بگويد: من نميدانم! ما آنچه را كه در كتاب خدا يافتيم پيروي ميكنيم»[2] نيز واكنشي در برابر اين نوع طرز تفكر دانستهاند.[3]
ص(167)
اهميت مسئلة مورد بحث بدين جهت است كه هر گونه موضعگيري دربارة آن، در فهم و برداشت ما را از تعاليم اسلام مؤثر است. امروزه اكثر قريب به اتفاق محققان شيعه و اهل سنت ـ جز گروهي اندك معروف به قرآنيون ـ قائل به اعتبار سنت پيامبر اكرمˆ در فهم تعاليم اسلام هستند و آن را در قالب اصلي مسلّم پذيرفتهاند، اما بررسي آثار، اعم از كتابها به ويژه كتب اصولي كه بيشتر به اين مبحث پرداختهاند و مقالات، نشان ميدهد كه اين مسئله كمتر از منظر قرآني به تفصيل مورد مداقّه قرار گرفته است. در اين مقاله در صدد اثبات اعتبار سنت معصومانˆ با استمداد از آيات قرآن هستيم.
به تعبير برخي محققان واژة سنت مانند بسياري از اصطلاحات اسلامي قبل از كسب معناي انتزاعي و تخصصي ابتدا معنايي مادي و ملموس داشته است. سنت در لغت، به معناي راه پر تردد، و راهي است كه بر اثر رفت و آمد زياد و مستمر در ميان ناحيهاي پديد ميآيد.[4] از همين موارد است اثري كه از كشيدن چاقو و مانند آن بر چاقو تيزكن بر جاي ميماند، كه عرب از آن به «سنّ الحديده» تعبير ميكند. ابن فارس معتقد است كه در كاربرد لغوي اين ماده در اشكال گوناگون، دو عنصرِ دوام عمل و انجام دادن بدون مشقت آن نهفته است.[5]
بنابر آنچه گذشت ميتوان گفت در معناي سنت جريان با سهولت و مداوم كاري لحاظ شده و شايد به همين خاطر است كه يكي از معاني سنت، طبيعت بيان شده است؛[6] زيرا معمولاً كاري كه مقتضاي طبيعت باشد با سهولت تكرار و جريان مييابد.
در لسان محدثان، فقيهان و دانشمندان علم اصول مقصود از سنت، گفتار و رفتار معصوم†است؛[7] البته گفتار و رفتاري كه در شرايط مشابه تكرار شده[8] و چون از سجيه و نهاد پيشواي معصوم سرچشمه گرفته، با سهولت و رواني از او سرزده است. بر همين
ص(168)
اساس دانشمندان گفتار يا رفتارهايي را كه به اقتضاي شرايط ويژه از معصوم†سر ميزند ـ كه از آن به قضية في واقعة تعبير ميكنند يا آن كار از سرِ تقيه صورت ميپذيرد و در واقع عامل خارجي موجب چنين رفتاري شده است ـ داخل سنت ندانستهاند[9] و اين با معناي لغوي گفته شده نيز تناسب دارد. همچنين رفتارهايي كه به دليل خارجي ميدانيم به رسول خداˆ اختصاص داشته، مانند وجوب نماز شب، از اين دايرة خارجاند. در اين اصطلاح سنت مانند كتاب راهي براي دستيابي به حكم شرعي است.
يكي ديگر ازمعاني اصطلاحي سنت عبارت است از كاري كه ريشه در دين دارد و در برابر آن، «بدعت» است؛ به معناي كار جديدي كه از دستورهاي ديني برگرفته نشده است. در اصطلاحي ديگر سنت در برابر احكام واجب به كار برده ميشود؛ همچنين سنت به احكامي گفته ميشود كه دليل قرآني بر آن دستور اقامه نشده است.[10]
معناي مورد نظر از سنت در اين نوشته همان گفتار، رفتار و تقرير معصوم است. با اندكي درنگ معلوم ميشود كه اين معنا از سنت با معنايي كه ما از حديث در ذهن داريم يكسان و مترادف نيست. حديث در حقيقت گزارشي است از سنت و در واقع كسي كه سنت را ديده يا شنيده ميخواهد آن را براي ما نقل كند. اين نقل او حديث ناميده ميشود. به نظر ميرسد نسبت بين سنت و حديث عموم و خصوص من وجه است؛ زيرا به يقين بخشي از سنت براي ما گزارش نشده و بخشي از آنچه گزارش شده سنت نيست(مانند احاديث جعلي) و [وجه اشتراك] بخشي از آنچه گزارش شده گوياي سنت معصوم است. البته اين دو واژه (سنت و حديث) امروزه به صورت مترادف نيز به كار گرفته ميشود.[11]
جايگاه سنت نبوي در نظام فكري اسلام از راههاي گوناگون قابل تحليل و بررسي است. از جملة اين راهها بلكه مطمئنترين آن، تامل و تدبر در آيات قرآن كريم است. تأمل و تدبر در آيات قرآن نشان ميدهد كه سنت رسول خداˆ از اعتبار و منزلتي والا
ص(169)
برخوردار است و تأييد قرآن بدون تسليم بودن در برابر سنت، نوعي اعتقاد متناقض است.
آيات متعددي از قرآن بر اعتبار و منزلت ويژه گفتار و رفتار رسول خداˆ صحه گذاشته است. اين آيات در يك دستهبندي كلي به دو گروه قابل تقسيم است:
اين گروه اول خود به دو دسته قابل تقسيم است:
1. آياتي كه رسول خداˆ را معلم، مبين و مفسر قرآن معرفي ميكند، اين آيات بيانگر اعتبار و جايگاه سنت آن حضرت است. قرآن كريم در اين باره ميفرمايد:
وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (نحل: 44)؛ و اين قرآن را به سوي تو فرود آورديم تا براي مردم آنچه را به سوي ايشان نازل شده است توضيح دهي و اميد كه آنان بينديشند.
خداوند در اين آيه ميفرمايد: حكمت اينكه ما قرآن را به سوي تو فرستاديم ـ قرآني كه در واقع هدف اصلي از نزول آن مردماندـ اين است كه تو آنچه را به سوي مردم نازل شده براي آنها تبيين و شرح كني. آيه گوياي اين است كه يكي از وظايف پيامبرˆ تبيين و توضيح آيات قرآن براي مردم است.
در برخي آيات شرح پيام الهي وظيفة همة رسولان الهي شمرده شده و به همين جهت خداوند رسولان خويش را از ميان آشنايان به زبان قومي كه براي تبليغ به ميان آنها فرستاده شدند، برگزيده است:
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (ابراهيم: 4)؛ و ما هيچ پيامبري را جز به زبان قومش نفرستاديم تا [حقايق را] براي آنان بيان كند. پس خدا هر كه را بخواهد بيراه ميگذارد و هر كه را بخواهد هدايت ميكند و اوست ارجمند حكيم.
از آيه استنباط ميشود كه با تبيين پيام الهي از جانب رسول حجت بر مردم تمام ميشود. بنابراين، مردم وظيفه دارند آنچه، پيامبر براي ايشان تبيين كرده بپذيرند و به آن تن دهند.
ص(170)
آية شريفه با صراحت حاكي از اعتبار و ارزش گفتار رسول خداˆ در شرح و توضيح آيات شريف قرآن است و مسلمانان را موظف ميسازد تا در فهم و عمل به قرآن بيانات او را چراغ راه قرار دهند.
ظهور اولية تبيين و شرح در توضيحات شفاهي است، اگرچه با قدري توسعه رفتار را نيز در بر ميگيرد؛[12] يعني با رفتار نيز ميتوان در مقام شرح و توضيح مطلبي برآمد، چنانكه رسول خداˆ فرمود: « صَلُّوا كَما رَأَيْتُموني اُصَلّي»[13] و گاه چنين توضيحي رساتر است.
2. دستة دوم، در بر دارندة آيات بسياري است كه خداوند در آن، مؤمنان را به اطاعت و فرمانبرداري از رسول خداˆ فرا ميخواند، از جمله: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ...» (نساء:59). در اين آيه اطاعت از خدا و رسول او بر مردم واجب شده است. روشن است كه اطاعت خدا با انجام دادن كارهايي كه پيامآور او ابلاغ كرده تحقق مييابد. جاي اين پرسش است كه بخش دوم آيه ـ يعني اطاعت از رسول خداˆ كه جداگانه آمده ـ ناظر به چه مسائلي است؟ مرحوم علامه طباطبايي به اين سؤال چنين پاسخ ميدهد:
رسول خداˆ خود داراي دو ويژگي است: يكي حيثيت قانونگذاري به واسطة آنچه خدا بجز كتاب، بر او وحي ميكند و آن عبارت است از چيزهايي كه اجمال آن در كتاب آمده و او براي مردم شرح ميكند. خداوند در اين باره ميفرمايد: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» (نحل: 44)؛ و ديگري بيان آرايي كه مربوط به امور حكومت و قضاوت است.
نتيجة بحث اين ميشود كه اطاعت از خدا و اطاعت از رسول خدا دو معنا مييابد و همين باعث گشته كه فعل « اطيعوا» دو بار تكرار شود؛ اگرچه همه در نهايت به خدا ختم ميشود و اطاعت از دستور خداست، زيرا اوست كه ما را به اطاعت از رسول خود فرمان ميدهد.[14]
همانطور كه امر به اطاعت از خدا به هيچ قيد و شرطي مقيد نشده، اطاعت از
ص(171)
رسول خداˆ نيز در اين آيه هيچ قيد و شرطي ندارد و در آيات قرآن نيز آيهاي نيست كه بتواند مقيد اين دستور قرار بگيرد. از اين معلوم ميشود اطاعت از رسول خداˆ مشروط نيست؛ زيرا اگر جز اين ميبود ميبايست قيدش طرح ميشد. خداوند در موارد ديگر كه سخن از فرمانبرداري است و امكان سوء استفاده وجود دارد، بدون درنگ جلوي سوء استفاده را گرفته است؛[15] چطور ممكن است دربارة چنين موضوع مهمي آن را به حال خود بگذارد. اين خود دليل ديگري بر مطلق بودن ضرورت اطاعت از رسول خداˆ است.
چنين درخواستي (لزوم اطاعت بي قيد و شرط) از سوي خداوند متعال نشان آن است كه همة فرمانهاي صادر شده از آن جناب مورد قبول خداوند متعال است و فرماني كه او آن را نپسندد از آن جناب سر نخواهد زد؛ يعني خواست او مطابق با خواست خداوند عالم است و تعارض و تنافي بين آنها نيست و گرنه آيه بيانگر دو فرماني است كه امكان اطاعت ندارد.[16] توضيح اين كه اگر در موردي خواست خداوند و رسول او با هم منافات داشته باشد، هم بايد از رسولش فرمان برد ـ زيرا او فرموده: اطيعوا الرسول ـ و هم نبايد، چون فرض بر اين است كه اين، كاري است كه خدا ما را از آن بازداشته است. نتيجة آنچه گذشت اين است كه وصف عصمت براي رسول گرامي اسلامˆ ثابت است و باز به اين معناست كه خداوند بر تطبيق دستورهاي نبي مكرم اسلام با ارزشهاي الهي صحّه گذاشته است.
در برخي از آيات اطاعت از خدا چنان با اطاعت رسول خداˆ در هم تنيده كه گويي اين دو يك چيز بيشتر نيستند: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» (نساء:80).
در آيات متعددي اطاعت از خدا و رسول را ماية رحمت معرفي كرده است: «وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» (آل عمران: 132).
در برخي از آيات خداوند به هدايت بخش بودن اطاعت از رسول خداˆ تصريح كرده است: «قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَي الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ» (نور: 54).
ص(172)
در آيات متعددي علاوه بر امر به اطاعت، نافرماني از رسول خداˆ را ماية كفر و خروج از دين شمرده است: «قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ» (آلعمران:32). در برخي آيات آن را ماية بطلان اعمال معرفي كرده است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ» (محمد: 33).
در شماري از آيات برنافرماني از دستور رسول خداˆ تهديد به كيفر كرده است[17] كه نشان از اعتبار و ضرورت تبعيت از آن بزرگوار دارد؛ زيرا اگر پيروي لازم نبود، ترك آن نبايد كيفري به همراه داشته باشد.
ضرورت اطاعت از پيامبرˆ با بياني مفصلتر در اين آيه بيان شده است:
«وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ
الْعِقابِ» (حشر: 7). از بخش دوم كلام (وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) معلوم ميشود
كه مقصود از « وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ » نيز دستورهايي است كه آن حضرت به
امّت فرموده؛ بنا براين، خداوند دستور ميدهد كه مردم بايد به فرمان رسول خداˆ گردن نهند و كسي حق تمرّد و سرپيچي از آن را ندارد. اين آيه نيز از اعتبار بدون
منازع گفتار آن حضرت حكايت ميكند. در بخش پاياني آيه نيز تخطّي كنندگان از دستور رسول خداˆ به كيفري سخت تهديد شدهاند كه خود، تأكيدي دوباره بر ضرورت تسليم در برابر ايشان است.
همة اين آيات و برخي آيات ديگر ـ مانند آية 36 سورة احزاب ـ بيانگر اعتبار و منزلت ويژة گفتار رسول خداˆ از منظر قرآن است.
دستة ديگر از آيات بيانگر اعتبار سنت رسول خداˆ آياتي است كه آن جناب را الگو و نمونة نيكي براي مردم معرفي ميفرمايد:
لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ
ص(173)
اللَّهَ كَثيراً (احزاب: 21)؛ هر آينه براي شما در خصلتها و روش پيامبر خدا نمونه و سرمشق نيكو و پسنديده است براي كسي كه به خدا و روز بازپسين اميد ميدارد و خداي را بسيار ياد ميكند.
در كتابهاي لغت آمده است: «و لي في فلانٍ أُسْوةٌ و إسْوةٌ أَي قُدْوَةٌ، و قِدْوةٌ»[18] و «قدوة» به چيزي گفته ميشود كه به آن اقتدا و از آن پيروي ميگردد.
در اين آيه خداوند رسول خود را سرمشق پسنديده براي مؤمنان معرفي كرده است. اين كار يعني خداوند بر انطباق كامل رفتار رسول خداˆ با ارزشهاي الهي مهر تأييد زده است.
آغاز كلام با «لـ » قسم و «قد» بر تأكيد بر اسوه بودن رسول خداˆ دلالت دارد و از لزوم سرمشق قرار دادن پيامبرˆ مؤمنان با فعل ماضي تعبير كرده است (لَقَدْ كانَ لَكُمْ) كه بر قطعي بودن و استمرار اين وظيفه دلالت دارد.[19] در حقيقت در اينجا «كان» منسلخ از زمان است و بر اينكه اين حكم به گذشته اختصاص داشته باشد دلالتي ندارد.
از طرف ديگر، خداوند در اين آيه، اسوه بودن رسول خداˆ را به جهت خاصي محدود نكرده است و از ميان رفتارهاي رسول خدا بر فعل خاصي انگشت نگذاشته است. اين بيانگر آن است كه همة رفتارهاي آن جناب در همة ابعاد زندگي اين حكم را دارد، اعم از رفتارهاي عادي يا رفتارهايي كه در راستاي تبليغ وحي انجام ميداد. اگر فعل خاصي از رسول خداˆ مورد نظر ميبود، ميبايست ذكر ميشد.
در ادامة آيه آمده است: «لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً» اين جمله بدل از «لكم» است و خداوند كساني را كه رسول خداˆ براي آنها اسوه است، شفافتر بيان كرده و براي آنان سه ويژگي ـ دو ويژگي اعتقادي و يك ويژگي رفتاري ـ بيان كرده است. از اين بيان به روشني معلوم ميشود كه درسآموزي و سرمشق گرفتن از پيامبرˆ به زمان و مكان خاصي محدود نيست؛[20] نكتهاي كه ممكن بود بويي از آن از تعبير «لكم» استشمام شود.
ص(174)
نتيجه آنكه رفتار آن حضرت سرمشق جاودانه و جهاني براي كساني است كه آن سه ويژگي را داشته باشند. اين آيات «تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً» (فرقان:1)؛ «قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَميعاً» (اعراف: 158)؛ «وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفي بِاللَّهِ شَهيداً» (نساء: 79)؛ «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليماً» (احزاب:40) «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (سبا: 28)[21] نيز گوياي جهاني و جاودانه بودن اين سرمشق است.
آية بيست و يك سورة احزاب، دربارة جنگ احزاب نازل شده و ناظر به پايداري و استقامت رسول خداˆ در آن نبرد است. برخي به همين دليل مضمون آيه را منحصر به صبر و مقاومت در جنگ و جهاد ميدانند و تعميم آن به همة رفتارهاي رسول خدا را نميپذيرند؛ البته نه به اين دليل كه مورد مخصص مضمون آيه است، بلكه معتقدند نزول آيه در مورد خاص مانع از انعقاد اطلاق براي آيه است.[22] به عبارت ديگر آيه در غير مورد نزول خود، مبتلا به اجمال است.
به اشكال مذكور به اين صورت ميتوان پاسخ گفت: حجيت فرازهاي مستقل قرآني صرفاً وابسته به قبل و بعد خود نيستند[23] و اگر خود مستقلاً مفيد مطلبي باشند، به آن اخذ ميشود. بنابراين اگرچه آيه دربارة جنگ احزاب است، اين بخش از آيه مفيد قاعدهاي كلي است و آن، حجيت رفتار رسول خداˆ و لزوم تبعيت از آن حضرت ميباشد.
مؤيد اين احتمال، استناد به اين بخش از آيه در سخن معصومان‰ به منظور تبيين ضرورت تأسي به آن جناب در رفتارهايي است كه ارتباطي با مورد نزول آيه يعني صبر و جهاد ندارد.[24] استدلال به اين بخش از آيه نشان آن است كه اين فراز قرآني علاوه بر معنايي كه با توجه به سياق افاده ميكند، به طور مستقل يعني مجزا از قبل و بعد و بدون منظور داشتن آن فضا نيز حجت است.
ص(175)
شايد با استناد به قاعدة «تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است» كسي ادعا كند كه قيد « رسول الله» دايرة تأسي را به افعالي محدود ميكند كه با اين حيثيت رسول خداˆ مرتبط است و شامل رفتارهاي عادي آن حضرت نميشود.
در پاسخ بايد گفت كه با استناد به اين قاعده ميتوان ضرورت تأسي به رسول خداˆ را توجيه و تبيين كرد؛ اما اين به آن معنا نيست كه اين حكم محصور به اين وصف است و در نتيجه ضرورت تأسي به آن جناب در رفتارهاي ديگر آن حضرت را كه جنبة ابلاغ دين ندارد، منتفي دانست. به عبارت ديگر اطلاق حكم بر وصف مشعر به عليت است، نه اينكه علت باشد و در نتيجه به استناد آن بتوان حكم را تعميم و تخصيص داد. بنابراين، قيد «رسول الله» اگرچه در ضرورت تأسي دخالت دارد، به آن محدود نيست. اين نكته نيز درخور بررسي است كه اگر رفتارهاي عادي رسول خداˆ را كنار بگذاريم چه اندازه از رفتارهاي حضرت ميماند تا به آن بزرگوار تأسي شود و آيا تخصيص اكثر لازم نميآيد و موجب ركاكت كلام نميگردد؟!
علاوه بر اينكه از روايات متعددي فهميده ميشود كه معصومان‰ به پشتوانة اين آيه مردم را به تأسي به رسول خداˆ دعوت ميكنند. اين كار بيانگر آن است كه معصوم دلالت اين آيه را فراتر از رفتارهاي ديني دانسته و شمول آن بر رفتارهاي عادي را به صورت پيشفرض در ذهن داشته است.
براي مثال پس از آنكه امام علي†ميفرمايد: «وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ ص كَافٍ لَكَ فِي الْأُسْوَةِ وَ...» و از مؤمنان ميخواهد به او اقتدا كنند، رفتارهايي عادي مانند غذا خوردن بر روي زمين، نحوة نشستن، وصله زدن به كفش و لباس خود، سوار شدن بر مركب بدون پالان و كسي را همرديف خود سوار كردن و غير آن را بر ميشمرد و در پايان ميفرمايد: «فَتَأَسَّي مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ وَ اقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ وَ إِلَّا فَلَا يَأْمَنِ الْهَلَكَةَ» و بر اقتدا به آن حضرت تأكيد ميورزد.[25]
در روايت ديگري امام صادق†در تبيين نادرستي رفتار كسي كه به علت ترس از خدا از زن و زندگي كناره گرفته بود، فرمود : به يقين ميداني كه رسول خداˆ چند
ص(176)
همسر داشت و ميداني كه گوشت و عسل تناول ميكرد و اين كه گفتي از ترس خدا نميتواند سر خود را بلند كند، خشوع مربوط به قلب است و چه كسي از رسول خداˆ خاشعتر و خاضعتر است و حال آن كه رسول خداˆ چنين نميكرد. بعد فرمود: «وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِر».[26]
تضمين اين آيه در اين روايات بر اين پيشفرض استوار است كه گويندة سخن، مفاد آيه را عام و قيد «رسول الله» را توضيحي ميداند.[27] برخي صاحبنظران نيز از اين آيه ضرورت اقتدا در همة رفتارها به رسول خداˆ را استفاده كردهاند.[28]
وانگهي از اين كه قرآن در برخي موارد كه به تبيين جايگاه سنت نبوي پرداخته، از آن جناب با عنوان «رسول الله» ياد كرده [29]ـ البته در موارد قابل توجهي چنين استـ و در جاي ديگر با ضمير[30] و غيره ميتوان حدس زد كه عنوان رسول الله عنوان مشير است و وصف احترازي به شمار نميآيد.
اين احتمال با تلقي معاصران رسول خداˆ كه همة رفتار حضرت را جزئي از سنت و خود را مقيد به متابعت ميدانستند و به تبع همين تلقي ـ حتي علاقه و سليقة آن جناب راـ گردآوري و تدوين كردهاند، منافات دارد.[31] و اگر برخي رفتارهاي آن جناب از دايره سنت خارج بود، سزاوار بود كه به مردم گوشزد ميشد و براي مردم روشنگري ميگشت و حال آنكه شاهد چنين نكتهاي نيستيم.
توجه داريم كه بخشي از سنت رسول خداˆ در تبيين آيات قرآن صادر شده است، نيز ميدانيم كه قرآن صرفاً مشتمل بر مسائل ديني به معناي خاص نيست، بنابراين آنچه از سنت در تبيين اين دسته از آيات برسد، حجت و سنت بودن آن تثبيت ميگردد.
البته روشن است كه معناي ضرورت تأسي به رسول خداˆ به اين معنا نيست كه هر كاري كه آن جناب انجام ميداد، بر ما واجب باشد؛[32] اگرچه بر آن حضرت مباح يا مستحب بوده باشد. معلوم است كه اين خود خلاف اسوه قرار دادن اوست، بلكه مراد آن است كه هر كاري كه آن بزرگوار انجام ميداد ما نيز به همان صورت انجام دهيم: اگر واجب است واجب و اگر مباح است مباح و... .
ص(177)
ممكن است گفته شود كه آيه بر لزوم تأسي دلالتي ندارد و صرفاً توصيه به تأسي به رسول خداˆ شده است.[33] در اين فرض نيز آيه حاكي از اعتبار و حجت بودن رفتار آن حضرت است و اين خاصيت اسوه بودن است. اگر استاد به شما سرمشقي داد كه هنگام تمرين از آن كمك بگيريد، يعني شما ميتوانيد در صورت مواخذه از طرف استاد به آن سرمشق استناد كنيد؛ همانطور كه او ميتواند به استناد آن سرمشق بر شما احتجاج كند و اين فقط در صورتي قابل تصور است كه آن سرمشق داراي اعتبار باشد.
سرمشق و الگو ظهور در تبعيت از كردار دارد؛ پس طبق اين آيه رفتار رسول خداˆ از ارزش و اعتبار برخوردار است و خدا خواسته مؤمنان از آن تبعيت كنند و در مسير زندگي آن حضرت را مقتداي خويش قرار دهند و از او پيروي نمايند. شايان توجه اين كه اين وظيفه در قالب انشاء بيان نشده، بلكه به صورت اخبار بيان شده است كه به گفتة اهل ادب دلالت آن بر ضرورت، از تأكيد بيشتري برخوردار است.
شايد پرسيده شود كه چرا سرمشق بودن رسول اللهˆ به مؤمنان كه در واقع مخاطبان آيهاند اختصاص يافته است (لَقَدْ كانَ لَكُمْ)؛ زيرا روشن است كه اگر كسي به خدا و پيامبر ايمان نداشته باشد رفتار رسول خداˆ براي او ارزش و اعتباري نخواهد داشت و شايد همين نكته علت ياد كرد از پيامبر به «رسول الله» است.
تعبير از پيامبر به «رسول الله» شايد اشعار به تعليل اسوه بودن آن حضرت براي مؤمنان است؛ به اين معنا كه چون او مأمور ابلاغ پيام از ناحية خداوند متعال است و قاصد اوست، رفتار او چنين اعتباري يافته است و در نتيجه پيروي از او بر مردمان آسانتر ميگردد، چون ديگر شخص آن حضرت ظهور و بروزي ندارد و شايد حاكي از محو شدن آن حضرت در اين مقام باشد.
در برخي از آيات خداوند به فرمانبرداري جنبة محسوستري بخشيده و از آن به دنبالهروي تعبير كرده و فرموده است: «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ»؛ و در اين صورت اميد به يافتن راه وجود دارد: «لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» (اعراف: 158). چنان كه ملاحظه ميشود، اين دنباله روي نيز ويژة مورد خاص و
ص(178)
مشروط به شرطي نيست. در آية ديگري خداوند محبت خود را به تبعيت از رسول خداˆ مشروط كرده و از مردم خواسته است اگر در ادعاي دوستي خدا صادقاند، دنبالهرو رسول خداˆ باشند و از اين طريق محبت الهي را به خود جلب نمايند: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ» (آلعمران: 31).
اين بيان جز اين نتيجه نميدهد كه خواست رسول خداˆ چيزي جز خواست خداي سبحان نيست و آن جناب جز آينة تمام نماي خداوندي نيست و اين به معناي آن است كه سنت رسول خداˆ قرين قرآن، و در كنار قرآن راه ديگري براي تشخيص خواست و اردة خداوند عالم و چنين سنتي قطعاً لازم الاتّباع است.
به نظر ميرسد كه آيه به گونهاي است كه نميتوان برخي از رفتارهاي آن جناب را كنار گذاشت و گفت رفتارهايي كه از طبيعت بشري سرچشمه ميگيرد يا ريشه در تجربه و ممارست انسانها دارد، از شمول « فاتّبعوني » خارج است.
شايان توجه اينكه در اين آيه پيامبرˆ از قول خداوند ميفرمايد: در اين موقعيت زماني فقط دنبالهروي از من ميتواند شما را به مقام محبوب الهي شدن نائل كند: «فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» و نوعي حصر در راهي كه به محبوب خدا شدن ختم ميشود (صراط مستقيم) از كلام استشمام ميشود.[34]
به اعتقاد شيعه همان اعتبار و درجهاي كه قرآن براي سنت رسول خداˆ ترسيم كرده، براي گفتار و رفتار دوازده امام‰ نيز ثابت است. در ادامه به ذكر ادلة قرآني اين موضوع ميپردازيم.
در سورة احزاب آية 33 ميخوانيم « إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً؛ خدا فقط ميخواهد آلودگي را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را
ص(179)
پاك و پاكيزه گرداند». مفاد آية عصمت اهلبيت‰ است؛ زيرا در مقصود از ارادهاي كه در آيه آمده دو احتمال قابل تصور است.
1. مقصود ارادة تشريعي باشد؛ يعني خداوند خواسته اهل بيت ـ كه دربارة مصداق آن بحث خواهيم كردـ با اجراي دستورهاي الهي به طهارت و پاكي برسند. اگر افراد مورد نظر آنچنان كه بايد به دستورهاي الهي پايبند باشند، اين خواست الهي جامه عمل ميپوشد و گرنه تحقق نخواهد يافت و به عبارت ديگر ارادة تشريعي تخلفپذير است.
2. مقصود ارادة تكويني باشد؛ يعني خداوند خواسته اهل بيت را از پليدي پاك كند و چون مستقيماً مشيت الهي به چيزي تعلق گرفته، تحقق آن حتمي است و گرنه حاكي از ناتواني خداوند سبحان است.
آيه در صورتي بر عصمت و در نتيجه اعتبار سنت معصومان‰ دلالت ميكند كه مقصود از اراده، ارادة تكويني باشد.
علاوه بر اينكه ظهور ابتدايي آيه در ارادة تكويني است و احتمال تشريعي بودن نيازمند تقدير است ـ كه خلاف ظاهر است و از بيش از صد و سي موردي كه مادة اراده در قرآن به كار رفته كمتر از پنج مورد در ارادة تشريعي به كار رفته كه خود احتمال تكويني بودن را تقويت ميكند ـ احتمال تشريعي بودن اراده به چند دليل منتفي است:
الف. كاربرد واژة «اِنّما» مفيد آن است كه ارادة الهي محدود و منحصر به دستة خاصي است و شامل ديگران نميگردد[35] و حال آنكه ارادة تشريعي خداوند سبحان بر تطهير انسانها ويژة دسته خاصي نيست، بلكه همگاني است و اصلاً مقصود خداوند از وضع قوانين و بيان آنها اين است كه همه به طهارت باطن دست يابند و از گناه و معصيت در امان بمانند و پيامبران خود را براي همين فرستاد.[36]
ب. لسان آيه گوياي مدح و ستايش اهلبيت است و اين جز با بيان نكتهاي اختصاصي و ويژه كه همگان به آن دسترسي ندارند محقق نميشود[37] و حال آنكه كسب طهارت با تبعيت از قوانين الهي ويژة دستة خاصي از مردم نيست.
ص(180)
ج. ارادة تشريعي در جايي تصور دارد كه ارادة الهي به فعل غير تعلق بگيرد؛ به اين معنا كه خدا خواسته شخصي فلان كار را انجام دهد، يعني در واقع ارادة الهي از مجراي ارادة عبد تحقق يابد و در اين افعال چون ارادة الهي تمام علت نيست امكان تخلف دارد. اما با اندكي تأمل پيداست كه اراده در آية مورد بحث به فعل عبد تعلق نگرفته، بلكه يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ؛ خدا خواسته آلودگي را از اهل بيت بزدايد و آنان را پاك كند. در چنين صورتي جز ارادة تكويني كه تخلفي در تحقق آن نيست احتمال ديگري راه ندارد.[38]
رجس به معناي پليدي و ضد نظافت است.[39] با در نظر گرفتن حكم و موضوع روشن ميشود كه مقصود از رجس هر گونه آلودگيِ فعلي و شأني است و اذهاب آن ـ كه به معناي ازاله و محو كردن است[40] ـ يعني از بين بردن ناپاكيهاي دروني و عملي. قابل توجه است كه ارادة خداوند متعال به دو چيز تعلق گرفته: از بين بردن ناپاكي و جانشين ساختن طهارت « لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً». اين دو اگرچه در نهايت به يك معنا منتهي ميگردند، تكرار آن حاكي از تأكيد بر طهارت هرچه بيشترِ موضع است.
گزارشهاي ناظر به شأن نزول اين آيه حاكي از آن است كه آيه زماني نازل شد كه رسول خداˆ در خانة امسلمه حضور داشتند و زهراƒ غذايي را آماده كرده بودند و براي آن حضرت آوردند. پيامبر امام علي و حسنين‰ را نيز فرا خواند. در اين هنگام كه ام سلمه در خارج از خانه بود اين آيه نازل شد. طبق برخي گزارشها پس از نزول آيه يكي از همسران رسول خداˆ، (ام سلمه) از ايشان پرسيد: آيا اين آيه شامل من هم ميشود؟ به تعبير ديگر آيا عنوان اهل بيت مرا هم در بر ميگيرد؟ حضرت محترمانه به
ص(181)
او جواب منفي داد و فرمود: «انّك علي خير».[41] ترمذي بعد از نقل اين حديث ميگويد: « هذا حديث حسن صحيح . وهو أحسن شئ روي في هذا الباب» و ميافزايد: سه صحابي ديگر نيز در اين باب روايت نقل كردهاند.
حاكم نيشابوري به طريق خود از ام سلمه نقل ميكند كه آية تطهير در خانة من نازل شد و رسول خداˆ كسي را به دنبال امام علي و حضرت فاطمه و حسنين‰ فرستاد و فرمود:« هولاء اهل بيتي».[42]
علاوه بر نكتة مذكور خود همسران رسول خداˆ ادعايي ندارند؛ بلكه از آنها اخباري مبني بر عدم شمول آيه نسبت به آنها نقل ميشود. براي مثال ام سلمه دربارة آية تطهير ميگويد: من كنار در خانه نشسته بودم كه اين آيه نازل شد. به رسول خداˆ گفتم «ألستُ من أهل البيت؟ قال: أنت إلي خير؛ آيا من از اهل بيت نيستم؟ رسول خداˆ فرمود: تو بر خير هستي».[43] در نقل ديگري پاسخ رسول خداˆ چنين نقل شده است: «انّك من أزواج النبيˆ و ما قال: انّك من أهل البيت؛ به يقين تو از همسران پيامبري و نفرمود تو از اهل بيت هستي».[44] حتي برخي نقلها حاكي از آن است كه امسلمه گوشه رواندازي را كه رسول خداˆ بر روي خود، علي، فاطمه، حسن و حسين ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ كشيده بود كنار زد و خواست داخل شود كه رسول خداˆ روانداز را از دستش كشيد و او را كنار زد.[45]برخي روايات حاكي از چنين برخوردي با عايشه است.[46]
رسول خداˆ با اعمال تدبير الهي عبا يا رواندازي را كه داشتند بر سر امام علي، حضرت زهرا و حسنين‰ كشيدند و فرمودند: «اللهمّ هولاء اهل بيتي». علاوه بر تدابيري كه پيامبر در تعيين مصداق اين عنوان انديشيده، گزارشهايي حاكي از آن است كه آن جناب مدت قابل توجهي ـ كه در برخي نقلها شش ماه و در برخي نه ماه ذكر شده است ـ هنگام نمازهاي پنجگانه بر در خانة اميرمؤمنان†ميايستاد و ميفرمود: «الصلاة يرحمكم الله إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ الآية»[47] و در حقيقت مصاديق آيه را معرفي ميفرمود.
ص(182)
از اين به خوبي روشن ميشود كه مراد از «اهل بيت» پنج گوهر پاك يعني رسول خدا، امام علي، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ ميباشند.
در برابر آنچه گذشت ـ كه نقل مشاهدات عيني افراد از ماجراست و اندكي است از بسيارـ، سه نفر از تابعين (عكرمه، مقاتل، عروة بن زبير) در برخي نقلها بدون استناد به سخن هيچ يك از صحابه و در برخي با استناد به آن مدعي شدهاند كه آيه دربارة همسران رسول خداˆ نازل شده است.[48] دروغگو بودن اين سه نفر و دشمني آنها با امام علي†از طرق مختلف به اثبات رسيده است.[49] علاوه بر اين كه در زبان عربي عصر نزول قرآن، زن اهلبيتِ شوهر به شمار نميرفت. در صحيح مسلم نقل شده است كه از زيد بن ارقم پرسيده شد: مراد از اهل بيت چه كساني هستند؟ آيا شامل همسران حضرت ميشود؟ زيد در جواب گفت: «لَايْمُ اللَّهِ إِنَّ الْمَرْأَةَ تَكُونُ مَعَ الرَّجُلِ الْعَصْرَ مِنَ الدَّهْرِ ثُمَّ يُطَلِّقُهَا فَتَرْجِعُ إِلَي أَبِيهَا وَ قَوْمِهَا؛[50] نه به خدا سوگند! زن روزگاري را با مرد ميگذرانَد سپس مرد كه او را طلاق داد، به نزد پدر و خويشانش بازميگردد».
غير از نكتة مذكور سيوطي از عكرمه نقل ميكند كه او دربارة آية تطهير به مردم ميگفت: ليس بالذي تذهبون اليه، انما هو نساء النبي، [مقصود از اهل بيت] آن گونه نيست كه شما ميپنداريد، بلكه مراد همسران رسول خداˆ است». اين سخن حاكي از آن است كه باور عمومي جامعة آن روز كه خود در متن حوادث و شاهد و ناظر ماجرا بودند اين بود كه عنوان اهل البيت شامل همسران رسول خداˆ نميشود. اين نكته، انتساب اين رأي را به ابن عباسـ چنان كه عكرمه مدعي آن استـ را نيز با ترديدي جدي مواجه ميكند؛ زيرا با توجه به جايگاه علمي ابن عباس در آن مقطع زماني، اگر او واقعاً معتقد به شمول اهل بيت نسبت به همسران رسول خداˆ بود، آيا چنين باوري عادتاً در سطح عموم مردم شكل ميگرفت كه بر هم زدن آن به فراخوان براي مباهله نياز داشته باشد؟![51] اين خود شاهدي بر كذب بودن اين انتساب به ابن عباس است.
ص(183)
مهمترين دليلي كه اهل سنت بر شمول آيه نسبت به همسران رسول خداˆ اقامه كردهاند، سياق آيات است. ايشان مدعياند كه به قرينة صدر و ذيل آيه كه دربارة همسران رسول خداˆ است و لزوم رعايت هماهنگي بين سخنان هر گوينده، اين بخش مياني نيز دربارة آنان است.
اما با اطمينان ميتوان ادعا نمود كه سياق آيه در اين قسمت با قبل و بعد آن متفاوت است و اين بخش از آيه در سياق جملههاي قبل و بعد نيست؛ زيرا:
1. ضميرهايي كه قبل و بعد از اين بخش از آيه ميآيند همه جمع مونث غايباند، بر خلاف اين بخش كه از ضمير جمع مذكر حاضر استفاده شده است. بنابراين سياق جمله تغيير كرده و به استناد سياق نميتوان حكم اين جمله را به موضوع جملة سابق سرايت داد.
2. تأمل در آية تطهير حاكي از مدح و ستايش موضوع سخن در اين بخش است و حال آنكه لحن آيات قبل و بعد اگر نگوييم داراي بار منفي است، حداقل خالي از مدح است.
3. علاوه بر اينكه اگر در جايي در شكلگيري سياق ترديد داشته باشيم، اصل عدم انعقاد سياق است.[52]
4. سياق در صورتي ميتواند مستند قرار گيرد كه دليل مستقلي بر خلاف آن نداشته باشيم وگرنه سياق مفيد نخواهد بود[53] و در اين آيه علاوه بر مطالب پيش گفته، روايات بسياري بر خلاف سياق ادعايي دلالت ميكند.
با توجه به آنچه گذشت مفاد آيه چنين ميشود كه خداوند خواسته است بدي و پليدي را از اين افراد معين بردارد و اين خواست نيز تكويني است؛ يعني بدون ترديد محقق ميشود و خداوند خواسته اين افراد از گناه و خلاف امر الهي بر حذر باشند. [54] اين، مفيد عصمت و پاكي آنان است و چنانكه گذشت، عصمت يعني خواست آنها خواست خداست و از آن تخطي و تخلف ندارد و اگر چيزي حاكي از اراده و خواست خدا بود، تبعيت از آن لازم و تخلف از آن جايز نيست.
ص(184)
آية تطهير با عنايت به گزارشهاي مستندي كه گذشت، اعتبار سنت پنج تن از معصومان را به طور مستقيم ثابت ميكند. بديهي است كه همين حكم دربارة افرادي كه توسط معصومان به عنوان جانشين معصوم ايشان معرفي ميشوند نيز ثابت است؛ زيرا فرض بر اين است كه معصوم معرفي كننده، اراده و حكم خدا را دربارة جانشين خود بيان ميدارد. به اين بيان سنت نُه معصوم ديگر نيز معتبر و حاكي از ارادة خداوند متعال خواهد بود.[55]
در تبيين اعتبار سنت رسول خداˆ از آية «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً» (نساء: 59) مدد جستيم. حال دوباره به ادامة آيه مينگريم و ميگوييم: خداوند در اين آيه به لزوم اطاعت از دستة سومي كه از آنها به اولو الامر ياد كرده فرمان ميدهد و چنان كه معلوم است و پيشتر نيز اشاره شد، براي اين اطاعت هيچ قيد و شرطي بيان نكرده است. به اقتضاي استدلالي كه دربارة رسول خداˆ گفته شد و بدون هيچ تفاوتي دربارة اوليالامر نيز جريان دارد، بايد پذيرفت كه خواست اين دسته نيز منطبق با خواست خداست و منوياتشان بازتاب مشيت الهي است و ايشان نمايشگر خواست اويند. به همين دليل است كه بدون هيچ قيد و شرطي بايد از آنان فرمان برد.[56]علاوه بر اينكه در اين آيه اطاعت ايشان را در رديف اطاعت از رسول خداˆ ذكر كرده و اين بيانگر وحدت ملاك و معيار در اطاعت از رسول و اوليالامر است و ضرورت اطاعت از ايشان از باب امر به معروف و نهي از منكر نيست.[57]
مفسران اهل سنت معمولاً آيه را مقيد ميكنند به اينكه اطاعت از اوليالامر در جايي واجب است كه دستور او با فرمان خداوند هماهنگ باشد و در غير اين صورت نبايد از او اطاعت كرد. نادرست بودن چنين قيدي روشن است. در آية شريفه اطاعت از رسول
ص(185)
خداˆ و اولي الامر واجب است. به طور طبيعي اگر جمله متضمن قيدي باشد، بايد متوجه هر دو باشد و گرنه نه. اصلاً اينكه رسول و اوليالامر را در يك فرمان جاي داده براي اين است كه بفهماند اين دو در اين رتبه با هم مشتركاند و همانطور كه اطاعت از رسول مقيد نيست، اطاعت از اوليالامر نيز چنين است.
نكتهاي كه در اين آيه جاي بحث دارد، تبيين مصداق اولي الامر است. ميدانيم كه در قرآن واژگان و تعبيرهايي به كار رفته كه اگرچه معناي آنها روشن است، برخي تفاصيل و نمونههاي عيني آن معلوم نيست. همة مسلمانان قبول دارند كه براي رفع ابهام از اين موارد راهي نيست جز مراجعه به رسول خداˆ كه خداوند او را مفسر و معلم قرآن قرار داده است. از نمونههاي روشن اين موارد نماز است. ميدانيم نماز عبارت است از اظهار بندگي به درگاه خداوند متعال، اما از حد و مرز اين رفتار چيزي نميدانيم و هرچه هم تلاش كنيم جز از طريق رسول خداˆ نميتوانيم مقصود را دريابيم. كلمة اوليالامر در آية شريفه نيز همينگونه است. بايد در آستان رفيع آن حضرت زانو زد و از او تبيين اوليالامر را مسئلت كرد.[58]
به تعبير علامه عسكري رسول خداˆ به شيوههاي گوناگون و در موارد متعدد به تبيين اين نكته اقدام فرمود. از آغازين روزهاي اعلان آشكار نبوت خويش، «يوم الانذار» تا زمان رحلتش به اجمال و تفصيل اين مهم را براي مردم شرح داد. به رغم ناسازگاري اين سخنان با قدرت حاكم در طول چهارده قرن گذشته به ويژه با دستگاه خلافت در صدر اسلام و تدابير پيشبيني شده براي نرسيدن پيام آن جناب به نسلهاي بعدي از طريق آتش زدن مكتوبات صحابه و ممانعت از نقل و تدوين سنت ـ به ويژه سنتي كه كيان سلطه حاكم را به خطر ميانداخت ـ و حبس و تهديد گزارشگران سنت نبويˆ آنچه امروز از طريق اهل سنت گزارش شده و به دست ما رسيده به خوبي ميتواند نمونة عيني اولواالامر را براي ما روشن كند.[59]
ص(186)
در منابع روايي شيعي از امامان‰ به طور مكرر روايت شده است كه رسول خداˆ اولو الامر را به امام علي و فرزندان معصوم ايشان‰ تفسير كردهاند كه براي نمونه چند مورد را ذكر ميكنيم.
شيخ صدوق به سند متصل از شماري از اصحاب اماميه از جابر بن عبدالله انصاري نقل ميكند كه وقتي آية مورد بحث بر رسول خداˆ نازل شد گفتم خدا و رسول او را شناختيم. اوليالامر، كساني كه خدا طاعتشان را قرين طاعت شما قرار داده، كيانند؟ رسول خداˆ فرمود:« هم خلفائي يا جابر و أئمة المسلمين من بعدي أولهم علي بن أبي طالب ثم الحسن و الحسين ثم ...؛ ايشان جانشينان من هستند اي جابر و پيشوايان مسلمين بعد از من هستند. اول آنها علي بن ابيطالب سپس حسن و حسين و سپس...».[60] اين روايت در منابع ديگر معاصر شيخ صدوق نيز نقل شده است.[61]
در روايت ديگري سليم بن قيس هلالي از امام علي†نقل ميكند كه رسول خداˆ هر آيهاي را كه بر وي نازل ميشد بر من ميخواند و من آن را مينگاشتم... رسول خدا دست بر سينه من گذاشت و در حقم دعا كرد. از آن حضرت پرسيدم آيا از فراموشي من نسبت به حفظ آنچه ميفرماييد نگران هستيد؟ حضرت فرمود:« لست أتخوف عليك نسياناً و لا جهلاً، و قد أخبرني ربي أنه قد استجاب لي فيك و في شركائك الذين يكونون من بعدك، فقلت يا رسول الله و من شركائي من بعدي؟ قال: الذين قرنهم الله بنفسه و بي فقال "أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ" الأئمة. فقلت: يا رسول الله و من هم؟ فقال: الأوصياءُ مِنّي إلي أن يردّوا عليَّ الحوض كلُّهم هادٍ مهتدٍ لا يَضُرُّهم من خَذَلَهم، هُمْ مع القرآن و القرآن معهم لا يفارقُهم و لا يُفارِقونَه...».[62]-[63]
حاكم حسكاني با سند خويش به سليم بن قيس اين روايت را به اختصار چنين نقل ميكند:« قال رسول اللهˆ شركائي الذين قرنهم الله بنفسه و بي و أنزل فيهم "يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ" الآية، فإن خفتم تنازعاً في أمر فارجعوه إلي الله و الرسول و أولي الأمر. قلت: يا نبي الله! من هم؟ قال: أنت أولهم».[64]
ص(187)
حديث منزلت كه صدور آن نزد شيعه و سني مورد اتفاق است و امام علي†را، به جز مقام نبوت، بر جاي رسول خداˆ مينشاند، تفسير اين آيه به شمار ميآيد و مفسران ذيل همين آيه از آن روايات ياد كردهاند.[65]
در روايت ديگري امام باقر†از رسول خداˆ نقل ميكنند كه مراد از اولي الامر، امامان دين از فرزندان امام علي و فاطمه‡ هستند.[66] استناد به روايات معصومين در اين مورد تمام است؛ زيرا ايشان در اين موارد همان طور كه از متن نيز آشكار است، راويان كلام رسول خداˆ هستند و صداقت ايشان در نقل خدشهبردار نيست و مورد قبول همگان است.
آنچه اهل سنت ذيل اين آيه نقل ميكنند مبني بر اينكه مراد از اوليالامر اميران و فرماندهان لشكرها، حاكمان بلاد، اهل علم و فقه، صحابيان رسول خداˆ است،[67] صرفنظر از اينكه هيچ كدام از آنها به رسول خداˆ ختم نميشود، با ظاهر آيه ناسازگار است؛ زيرا چنان كه گذشت اطاعت از اوليالامر به سان اطاعت از رسول خداˆ هيچ قيد و شرطي ندارد و هيچ كس معتقد به چنين اطاعتي دربارة عناوين نامبرده در اين نقلها نيست.
علاوه بر آيات گذشته آيات ديگري بر اعتبار سنت نبوي و امامان‰ دلالت دارد كه طرح آن به فرصتي ديگر موكول ميشود.
درباره سنت اين سؤال قابل طرح است كه آيا اعتبار و حجيت آن متوقف بر حجيت قرآن است و اگر به هر علتي قرآن حجت نباشد، سنت نيز از اعتبار ساقط ميگردد يا اينكه اعتبار سنت متوقف بر قرآن نيست؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: به نظر ميرسد وجه اعتبار سنت اين است كه در نهايت به وجهي از جانب خدا تأييد ميشود وگرنه وجهي براي اعتبار آن نداريم؛ چنان كه قرآن نيز چنين است. گفتار و رفتار معصوم از آن جهت معتبر است كه با عنايت به
ص(188)
خصيصة عصمت از خطا، هوي و هوس خالي است و پرده از خواست خداوند متعال برميدارد. بنابراين اگر ما از هر راهي به رسالت رسول و امامت امام آگاه شديم، اين حكم براي گفتار و گردار او ثابت خواهد بود.
معجزهاي كه صدق مدعي نبوت را اثبات ميكند ممكن است قرآن باشد و بعد از معجزه بودن قرآن ادعاي رسالت رسول خداˆ ثابت ميشود و به ضرورت عقلي عصمت آن جناب و به دنبال آن سنت ايشان معتبر تلقي ميگردد؛ چنانكه ممكن است صدق او از طريق رؤيت معجزههاي بسيار ديگري كه به منصة ظهور رسيده ثابت شود و به دنبال آن عصمت و اعتبار سنت را كشف كنيم.
راه دوم اختصاص به معاصران آن حضرت نيز ندارد؛ زيرا هر انسان منصفي وقتي گزارشهاي متعدد و متنوع تاريخيِ ناظر به معجزات رسول خداˆ را مطالعه كند، اطمينان مييابد كه ايشان غير از قرآن كه معجزه جاويد آن حضرت است، كارهاي خارقالعادة ديگري نيز انجام داده كه همه بيانگر ارتباط ويژة حضرت با خداست و به اين ترتيب نبوت آن بزرگوار ثابت و پيامدهايي چون اعتبار سنت به دنبال خواهد آمد. بنابراين سنّت حجت مستقلي است كه اعتبار خويش را تنها از قرآن نميگيرد.
البته از جهت رتبه و احترام قرآن در مقام بالاتري قرار دارد؛ زيرا به طور مستقيم از مقام ربوبي سرچشمه گرفته و شايد به همين جهت است كه در روايات از آن به ثقل اكبر تعبير شده، ولي سنت با واسطة معصوم†به خدا منتسب است و شايد به همين جهت ثقل اصغر نامبردار گشته است.
چنانكه پيشتر گذشت، مقصود از سنت در اين بحث نفس گفتار و رفتار معصوم است و احكامي كه گفته شد نيز مربوط به آن است و روشن است كه در مقطع كنوني دست ما از سنت به اين معنا كوتاه است.
ص(189)
في الجمله راههاي متعددي براي دستيابي به سنت به معناي مطرح در اين مقاله در اختيار ماست؛ مانند قرآن كه در اندكي از آيات[68] سنت رسول خداˆ را گزارش كرده است يا اجماع و اتفاق مسلمان بر رفتار يا گفتاري از رسول خداˆ. ولي بيشترين حجم سنت در قالب گزارشهايي كه از آن به حديث تعبير ميشود، توسط راويان و گزارشگران به دست ما رسيده است. به همين دليل گاهي از حديث به سنت تعبير ميكنند.[69] با عنايت به اين نكته اهميت حديث و پرداختن به آن نيز معلوم ميشود. اما در اينكه حديث با چه شرايطي ميتواند بازتاب سنت باشد، در ميان علما ديدگاههاي مختلفي مطرح است و طرح آن نيازمند مقالي ديگر است.
در اين مقاله به اين نتايج به دست ميآيد:
1. اعتبار گفتار و رفتار معصومان‰ به مثابه منبعي براي شناخت اسلام و آموزههاي آن، با استناد به آيات قرآن قابل اثبات است.
2. حجيت سنت معصومان‰ به امور ديني اختصاص ندارد و در امور عادي نيز شايستة پيروي است.
3. حجيت سنت معصومان ويژة زمان يا مكان خاصي نيست و به سان قرآن كريم جاودانه و جهاني است.
4. اعتبار سنت معصومان‰ در گرو اعتبار قرآن نيست.
5. مهمترين راه دستيابي ما به سنت، محدود به گزارشهايي است كه توسط راويان به دست ما رسيده و اين نكته اهميت حديث و پرداختن به آن را نمايان ميسازد.
ص(190)
* عضو هيئت علمي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني قم. دريافت: 23/3/88 ـ تأييد: 7/5/88. Asadollahj@Yahoo.com
[1]. ابن ابي شيبه الکوفي، المصنف، ج 6، ص 229.
[2]. عبدالله بن زبير حميدي، مسند حميدي، ج1، ص252.
[3]. محمدتقي حکيم، الاصول العامه للفقه المقارن، ج2، ص118.
[4]. درس گفتههاي حامد الگار، ترجمة اسحاق اکبريان، ص 89 «تاج العروس در ماده سنن» نقل ميکند که «السنة في الاصل سنة الطريق و هو طريق سنة اوائل الناس فصار مسلکا لمن بعدهم».
[5]. احمد ابن فارض، مقائيس اللغه، ماده «سنن».
[6]. محمد زبيدي، تاج العروس في شرح القاموس، ماده «سنن».
[7]. نورالدين عتر، منهج النقد في علوم الحديث، ص 28 / محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج3، ص64.
[8]. البته ممکن است کاري به علت محقق نشدن شرايط لازم تکرار نشود و اين با سنتبودن آن منافات ندارد؛ زيرا فرض بر اين است که اگر معصوم در شرايط مشابه قرار گيرد، به آن فعل اقدام خواهد کرد.
[9]. محمدعلي كاظمي، فوائد الأصول، ج4، ص790 «أن الذي يكون من الشرائط لحجية الخبر هو أن لا يكون في الخبر قرائن التقية بحيث يستفاد من نفس الخبر أنه صدر تقية» و نيز ر.ك: مرتضي انصاري، فرائد الاصول، ج1، ص108.
[10]. محمدمرتضي زبيدي، تاج العروس، ماده «سنن».
[11]. صبحي صالح، علوم الحديث و مصطلحه، ص 3.
[12]. استاد محمدتقي حکيم ميفرمايد: اين آيات جز بر حجيت کلام پيامبر دلالت ندارد مگر به طور مجاز، در صورتي که مقصود اثبات حجيت سنت، است به معناي اعم کلمه يعني قول، فعل و تقرير. (ر.ك: محمدتقي حكيم، سنت در قانونگذاري اسلام، ص14)
[13]. محمد بن اسماعيل بخاري، صحيح بخاري، ج1، ص155.
[14]. محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 4، ص388.
[15]. وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ (عنکبوت: 8).
[16]. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 4، ص 389 و محمدتقي مصباح، معارف قرآن: راه شناسي، ص 206.
ص(191)
[17]. مانند: «وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهينٌ» (نساء: 14) / نيز ر.ک: احزاب: 36 / جن: 23.
[18]. ابن منظور، لسان العرب، مادة «اسو».
[19]. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج16، ص288.
[20]. جاودانه و جهاني بودن ارزش و اعتبار سنت از حديث ثقلين نيز قابل فهم است.
[21]. شاهد بودن آيه بر مطلب مورد نظر در صورتي است که «کافة» حال براي « للناس» باشد.
[22]. ر.ك: محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج 3، ص 67. ايشان همين اشکال را در آياتي که به فرمانبرداري از رسول خداˆ امر ميکند نيز جاري ميداند. همان ص 68.
[23]. ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 1، ص 260.
[24]. محمد بن يعقوب ، عن علي بن إبراهيم ، عن أبيه ، عن ابن أبي عمير ، عن حماد ، عن الحلبي ، عن أبي عبد الله†قال: إن رسول اللهˆ كان إذا صلي العشاء الآخرة أمر بوضوئه وسواكه يوضع عند رأسه مخمراً فيرقد ما شاء الله، ثم يقوم فيستاك ويتوضأ ويصلي أربع ركعات ، ثم يرقد ثم يقوم فيستاك ويتوضأ ويصلي، ثم قال: لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة وقال في آخر الحديث: إنه كان يستاك في كل مرة قام من نومه. (الحر العاملي، وسائل الشيعة، ج 2، ص 20 و 21 [باب استحباب السواك في السحر وعند القيام من النوم مطلقا].
- « عن أبي جعفر محمد بن علي‡ أنه قال: نظر أبي إلي امرأة في بعض مشاعر مكة فرأي منها ما أعجب به من حسن خلق فسأل عنها ، هل لها زوج ؟ فقيل : لا، فخطبها إلي نفسها، فتزوجته فدخل بها ولم يسأل عن حسبها، وكان رجل من الانصار يتصل به فلما سمع بذلك شق عليه كراهة أن تكون غير ذات حسب، فيقول الناس في ذلك ، فلم يزل يسأل عن حسبها حتي وقف علي خبرها ، فوجدها في بيت أهل قومها شيبانية من بني ذي الجدين فدخل علي علي بن الحسين‡ فذكر له ذلك ، فقال : قد كنت أراك أحسن رأيا منك اليوم ، أما علمت أن الله جاء بالاسلام فرفع به الخسيس ، وأتم به الناقص وأكرم به اللوم ، فلا لؤم علي امرئ مسلم فإنما اللؤم لؤم الجاهلية . وقد أعتق رسول الله أمته وتزوجها وعنده نساء من قريش، و في رسول الله أسوة حسنة لمن كان يرجو الله واليوم الاخر. (القاضي النعمان المغربي، دعائم الاسلام، ج 2، ص 198).
- و عن جعفر بن محمد‡، أنه قال: كان بالمدينة رجل من العرب له أم ولد ، فمات عنها فتزوجها علي بن الحسين‡، فبلغ ذلك عبد الملك بن مروان ، فكتب إليه: أ ما كان لك في قريش وأفناء العرب كفاية تحجزك عن أم ولد رجل؟ فكتب إليه علي بن الحسين‡ أما، بعد فإن الله تبارك و تعالي رفع بالاسلام
ص(192)
الخسيسة، وأتم به الناقصة، ولا لوم علي امرئ مسلم، وإنما اللوم لوم الجاهلية، و قد أعتق رسول اللهˆ أمته وتزوجها، و عنده نساء من قريش ، وفي رسول اللهˆ أسوة حسنة، لمن كان يرجو الله واليوم الاخر". (ر.ك: ميرزا حسين نوري، مستدرك الوسائل، ج 14 ص 187 ـ به نظر ميرسد که دو روايت اخير گزارشي از يک روايت است.)
[25]. نهج البلاغه صبحي صالح، خ 160.
[26]. ميرزا حسين نوري، مستدركالوسائل، ج 14، ص 215.
[27]. امام علي†در توجيه رفتار سياسي خود در بحث حکميت که مورد ابهام خوارج بود، تأسي به رسول خداˆ را مطرح فرمود و گفت: «وَ أَمَّا قَوْلُكُمْ أَنِّي جَعَلْتُ الْحَكَمَ إِلَي غَيْرِي وَ قَدْ كُنْتُ عِنْدَكُمْ أَحْكَمَ النَّاسِ فَهَذَا رَسُولُ اللَّهِ ص قَدْ جَعَلَ الْحَكَمَ إِلَي سَعْدٍ يَوْمَ بَنِي قُرَيْظَةَ وَ قَدْ كَانَ أَحْكَمَ النَّاسِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَي لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فَتَأَسَّيْتُ بِرَسُولِ اللَّهِ» احمد بن علي طبرسي، الاحتجاج، ج1، ص 178.
[28]. ابن شهر آشوب، متشابه القرآن، ج2، ص 155 «قوله سبحانه"لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ " و قوله" وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ" يدلان علي وجوب الاقتداء بالنبي ص في جميع أفعاله إلا ما خص به و الإجماع الظاهر الرجوع إلي أفعاله ص في أحكام الحوادث كالرجوع إلي أقوالهˆ فيجب أن تكونا حجة».
[29]. مانند: آلعمران:132 / نساء: 59 / مائده: 92 / انفال:20 / احزاب: 21 / حشر: 7.
[30]. آلعمران: 31.
[31]. کتابهايي با عناوين سنن النبيˆ حاوي حرکات و سکنات جزئي و عادي رسول خداˆ است. نبايد رسول خداˆ را با خودمان مقايسه کنيم. قطعاً دوست داشتنها و تنفرهاي آن جناب از سر هوا و هوس نبوده و از معرفت آن جناب نشئت ميگرفته و به همين جهت سنت شمرده ميشود.
[32]. ر.ك: محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج3، ص66ـ67.
[33]. همان، ج 3، ص 68.
[34]. کوشش شده در ضمن مباحث بدون برجسته ساختن شبهات به شبهاتي که مرتبط با آيات است پاسخ گفته شود. اگر چه برخي شبهات مرتبط با حجيت سنت نبوي باقيمانده که مجالي ديگر ميطلبد.
[35]. شيخ طبرسي ميفرمايد: ان لفظه انما محققه لما اثبت بعدها نافيه لما لم يثبت؛ يعني کلمه انما مفيد تحقق چيزي است که به دنبال آن ميآيد و نفي تحقق از ديگران ميکند. (ر.ك: مجمع البيان، ذيل آية شريفه).
ص(193)
[36]. ر.ك: مجمع البيان، ذيل آية شريفه.
[37]. همان
[38]. ر.ك: صافي گلپايگاني، اقطاب الدوائر في تفسير آية التطهير و تليها رسالتان حول العصمه، ص 68ـ70.
[39]. خليل بن احمد فراهيدي، العين و ابن منظور، لسان العرب، ماده رجس.
[40]. و ذَهَبَ به و أَذهَبَه غيره: أَزالَه. (ابن منظور، لسان العرب)
[41]. محمد بن عيسي ترمذي، سنن ترمذي، ج5، ص 361.
[42]. حاکم نيشابوري، مستدرک الصحيحين، ج3، ص146.
[43]. الطبراني، المعجم الکبير، ج23، ص249.
[44]. عبدالرحمن سيوطي، الدر المنثور، ج6، ص 604.
[45]. همان.
[46]. ابن کثير، تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 493 ـ 494.
[47]. عبيدالله حسکاني، شواهد التنزيل، ج2، ص138 / عبدالرحمن سيوطي، الدر المنثور، ج6، ص605- 607 ذيل آيه.
[48]. عبدالرحمن سيوطي، الدر المنثور، ج6، ص603.
[49]. ر.ك: سيدشرفالدين عاملي، الکلمة الغراء، 17ـ20. دربارة عروه نيز ر.ک: محمد فاضل و شهابالدين اشراقي، آيةالتطهير، ص 52ـ 53.
[50]. مسلم نيشابوري، صحيح مسلم، ج7، ص 123 / الطبراني، المعجم الکبير، ج5، ص 182 / المناوي، فيض الغدير، شرح جامع الصغير، ج2، ص 220.
[51]. عبدالرحمن سيوطي، الدرالمنثور، ج6، ص603 «قال عکرمه من شاء باهلته انها نزلت في نساء النبيˆ».
[52]. ر.ک: علي اکبر بابائي و ديگران، روش شناسي تفسير قرآن، ج 2، ص139.
[53]. ر.ک: محمدتقي حکيم، الاصول العامه للفقه المقارن، ج1، ص151 ـ 152.
[54]. اينجا ممکن است توهم جبر شود، ولي آن بسته به اين است که ما عصمت را چگونه تبيين کنيم. اگر چنان که علامه طباطبايي ميفرمايد «هي صورة علمية نفسانية تحفظ الانسان من باطل الاعتقاد و سيء العمل» و عصمت را از مقولة علم بدانيم که از اين طريق انسان از انديشه و رفتار نادرست در امان قرار ميگيرد؛ بنابراين اصلاً چنين توهمي درست نيست.
[55]. ر.ك: محمد بن عيسي اربلي، کشف الغمة، ج2، ص504-505 / و علي بن محمد خزاز قمي، کفاية الاثر، ص 81.
ص(194)
[56]. فخر رازي در تفسير اين آيه به همان بيان دلالت آيه بر ضرورت عصمت اوليالامر را پذيرفته است.
[57]. محمدتقي حکيم، الاصول العامه للفقه المقارن، ج1، ص153.
[58]. توجه داريم که با ادلة قرآنيِ پيشگفته سخن رسول خداˆ قابل استناد است.
[59]. ر.ك: مرتضي عسکري، معالم المدرستين، ج1، ص269- 491.
[60]. محمدبن علي بن بابويه قمي، کمالالدين، ج1، ص 253 «باب نص الله تبارک و تعالي علي...».
[61]. علي بن محمد خزاز قمي، کفاية الاثر، ص 53.
[62]. محمد بن مسعود عياشي، تفسير عياشي، ج1، ص253.
[63]. اين روايت در منابع بعد از عياشي به صورت مسند نيز نقل شده است. ر.ك: صدوق، کمال الدين و تمام النعمه، ج1، 284.
[64]. عبيدالله حسکاني، شواهد التنزيل، ج1، ص 189.
[65]. همان، ج1، ص192ـ193.
[66]. صدوق، عيون اخبار الرضا†، ج 2، ص 131.
[67]. ر.ك: محمدبن جرير الطبري، جامع البيان في تاويل القرآن، ج4، ص149ـ153.
[68]. «إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْني مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَك» (مزمل: 20).
«لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ» (توبه: 128).
«وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك» (آلعمران: 159).
[69]. «فالاحاديث ليست هي السنة بل هي الناقلة لها و الحاکية عنها و لکن قد تسمي بالسنة توسعاً من اجل کونها مثبتة